مریم سرخوش – خبرنگار: تلخترین تولد روزنامهای است که ماههاست از نام چندین سالهاش یعنی «پیروزی» دیگر اثری نمانده. امروز؛ ۲۷ مهر شمعی برای تولد ۲۴ سالگی «هواداران پرسپولیس» روشن نخواهد شد. دلمان نمیآید کیک و شمع بگیریم وقتی که همین ۲ هفته پیش «خودتان» پلههای تحریریه را بالا و پایین میکردید و از برنامههایتان برای سالروز روزنامه میگفتید. این بیمعرفتترین رسم روزگار است که همیشه آن چیزی که فکرش را هم نمیکنی، ناگهان سرت آوار میکند. رفتنی که دیگر بازگشتی ندارد.
آقای بگلری، صاحبامتیاز کاردان و مهربان روزنامه، خبر نبودنتان را ۲۴ مهر و در آستانه ۲۴ سالگی روزنامه شنیدیم و گفتند که آمبولی ریه امانتان نداده است. مگر میشود باور کرد که چهارشنبه بچهها را بدرقه تعطیلات آخر هفته کنید و برای شروع هفته و آمدنتان چشمها به در خشک شود. میدانید که چند روز است حتی از جلوی اتاقتان هم رد هم نشدهایم، جای خالیتان نفسمان را بریده است.
«اگر جای دانههایت را که روزی کاشتهای فراموش کردی، باران روزی به تو خواهد گفت کجا کاشتهای، پس نیکی را بکار؛ بالای هر زمینی، زیر هر آسمانی، برای هر کسی. تو نمیدانی کی و کجا آن را خواهی یافت، اما کار نیک هر جا که کاشته شود به بار مینشیند، اثر زیبا باقی میماند، حتی اگر روزی صاحب اثر دیگر حضور نداشته باشد» و این مصداق همه آن چیزی که شما در وجود تکتک ما کاشتهاید و ایمان داریم بعد از شما، صاحبِ اثر مهربانی و تلاش در مجموعه هواداران پرسپولیس، راهی سخت برای داشتن روزهایی شاد پیش رویمان خواهد بود برای زیستن بدون شما.
روزنامهای که از ۲۷ مهر ۱۳۷۶ با تلاش دکتر محمدحسین انصاریفرد، سکونشین پیشخوانها مطبوعات شد و پس از چند سال این شما بودی که آمدی و به قول فتحعلی اویسی «سکان کشتی به گل نشسته» پیروزی را به دست گرفتید. الحق که نقشتان را هم خوب بازی کردید و در کنارمان بودید در یک روز خوب ایام بد، در یک روز شیرین روزگار تلخ و یک روز آرام دنیای پرهیاهو.
چه شوقی داشت تلاش و تصمیم شما برای تغییر نام و لوگوی روزنامه بعد از ۲۳ سال و زمانی که بالاخره در خرداد ۹۹ مجوز تغییر برند روزنامه گرفتید. آن روزهایی که برخی منتقد جدی تغییر نامش بودند اما جسورانه گفتید: «ریسک کردیم و خیلی خوب جواب داد و همه از آن استقبال کردند. هر رسانهای برای مخاطبش تولید محتوا میکند و از آنجایی که مخاطبین ما اصرار بسیاری روی این موضوع داشتند، ما هم این ریسک را کردیم.»
همه میدانیم که برای ماندن روزنامهای که گویی در کنار ۲ دختر عزیزتان، حکم فرزندی دیگر را برایتان داشت چه دشواریهایی پشتسر گذاشتید، اما همیشه میگفتید قشنگیهای همین دشواریها هم شیرین است. دستهایت را باز میکردید و با خنده میگفتید: «خدایا شکرت، به واسطه همه چیزهایی که به من دادی و ندادی، که هر چه دادی نعمت است و آنچه ندادی حکمت…»
بهانههایتان همه شادی زندگی بود و اینکه به هر دلیلی دلخوشی دیگران شوید با نور امید برای تحقق خواستههایشان. شمایی که حتی هوای هواداران و پیشکسوتان قدیمی پرسپولیس را هم بیشتر از باشگاه داشتید. همین هفته پیش بود که به امیرحسین ناصری میگفتید: «دنبال یک فضای سر باز هستیم برای جشن تولد روزنامه» این که امسال همه را دعوت کنید و بعد از ۲سال فاصلههای کرونایی، پیشکسوتان، هواداران قدیمی تیم، حتی بچههای قدیمی و جدید روزنامه را دور هم جمع کنید.
اما حالا به جای اینکه مهدی وفامنش، مهدی حدادپور، مرضیه دارابی و ابراهیم فتاحی تلفن به دست مشغول دعوت میهمانان باشند، هر کدامشان گوشهای کز کردهاند و به دنبال بهانهای برای فرار از تلخترین روزی خواهند بود که اگر شما بودی، جور دیگری رقم میخورد. باورمان نمیشود که امروز تلخترین گزارش از تولد ۲۴ سالگی روزنامه را برای رفتن ناگهانی شما مینویسیم هر چند که در همین چند روز بدون شما هم بهانههایمان جور شده برای قهر کردن با زندگی.
آقای بگلری! شما نیستند و این غم برای هواداران صبور و وفادار روزنامه هم به اندازه ما سنگین است و غمنامههایشان حکایت از مهری دارد که شما در قلبشان کاشتهاید. نیما برای شما نوشته «با غم بسیار بر دل، هر چند که از نزدیک ندیده بودمتان، اما انگار سالهاست آشنا بودیم، ۲۴سال است که هر روز صبح از سال ۷۴ با هفته پیروزی و دکتر انصاریفرد و در سالهای اخیر با شما، دکتر بگلری… روحت شاد مرد بزرگ و راهت ادامهدار.» سیاوش هم نوشته: «روحت شاد مدیر دوستداشتنی. الهی که هرگز روزی نیاید که روزنامه روی پیشخوان خلوت دکههای شهر نباشد.» فرهاد هم رفتن را غمانگیزترین فعل زبان بشر عنوان کرده و نوشته: «وقتی رفتن برگشتن نداشته باشد، میشود زهر! زهری که هر قدر بیشتر تلاش کنی درکش کنی، بیشتر جانت را میگیرد ولی نمیمیری. درک نبودن، درک از پس نداشتن، درک از دست دادن، کار آدم معمولی نیست. من هیچ کدام نیستم و نمیدانم باید چه کنم. تو بگو چه کنم با غم نبودنت رفیق؟ چگونه به این این دل بفهمانم به جای تو سنگی سرد را پیش رو دارم؟ منی که لبخند و آرامش تو را دیده بودم حالا چگونه آنها را تنها در قاب عکست جستوجو کنم. یک کلام به من بگو که رفتنت برای همیشه را چگونه تاب بیاورم؟» نوشته حمید هم از اشاره به فداکاریهایتان برای زنده نگه داشتن روزنامه دارد: «پایمردی است در روزگاری که بسیاری از روزنامههای تنها به انتشار نیم صفحه اینترنتی روی آوردهاند اما روزنامه هواداران باشگاه را با سرمایه شخصی حفظ کردید تا در تونل زمان یادگاریتان ماندگار بماند. باشد که زحماتتان بعد از رفتن بیبازگشتتان حفظ شود و روزنامه به قراری که با ما گذاشتید بماند.» یک نفر هم از مهربانیتان درباره یک کودک کار نوشته و آن روزی که تلاش کردید دل کوچکش را شاد کنید: «ای وای که باورم نمیشود رفتن شما. سال ۹۸ بود که من پستی از کودک کار گذاشتم و او از من خواسته بود که برایش روزنامه شما را بخرم. با آن ترازوی درب و داغانی هم که جلویش گذاشته عکس انداختیم و در صفحه شخصیام گذاشتم. نمیدانم عکس من را چطور دیدید اما به من پیام دادید که این کودک را پیدا کنم تا برایش هدیهای بخرید. یادم نمیرود که با مهربانی آمدید و برایش یک دست لباس و ساک ورزشی پرسپولیس آوردید، حالا که خبر رفتنتان را خواندم تمام ذهنم پر شده از شادی آن کودک و لبخند رضایت شما.»